مقالات آرشیو خبر ها
میدانی... یک قلب سیاه سفید فراتر از 40 میلیون ارزش دارد

میدانی... یک قلب سیاه سفید فراتر از 40 میلیون ارزش دارد

30 دقیقه اول :

گاهی دوست دارد برای پاداش کارهایش با نوشیدنی هایی، سرخوشی کند،در آن کافه در حوالی سانتیاگو ، چند نفری که رد شدند گفتند: این یکی را میهمان ما باشید اقای ویدال. عادت به نه گفتن نداشت، چند لیوانی با گیلاس ها برای سلامتیه زانویش می خورد و با فریادی به خشونت تکل هایش میگوید : فورتزا یووه & فورتزا شیلی

تلو تلو خوران،در حیات کافه به سمت فراری شرابیش میان تاریکی می رود .

ماریا: آرتورو حالت خوب هست، میتونی رانندگی کنی؟

-آرتورو: ( چند لحظه به چشمان ماریا خیره می شود، مانند همان لذتی وصف ناشدنی اولین دیدار، حالا برآن فینال تلخ و روزهای سیاهی که گذشته ، پرتوی از امید و شادی در حال تابش است، فکر میکند چقدر میتواند این جام کوپا همسرش و کودکان سرزمینش را خوشحال کند) اووو ماریا وقتی تو کنارمی خیلی خوبم...( در اعماق ذهنش کمی دل مشغولی داشت، میترسید اگر اینبار ببازد و قدر موقعیت را نداند کسی دلداریش ندهد...)

30 دقیقه دوم :

در حوالی سانتیاگو، زیر نور نیمه سرد ماه، به سرعت شنیدن صدای بال پرندگان هنگام شلیک یک تیر، یک باره خود را در چاله دید، مثل بارش برف در تابستان بعید بود، اینجا وطنش است، او قبلا اینجا حتی با این عادت قدیمی افسار گسیخته، رانندگی...همانجا خشکش زد،نگاهش را به ماریا دوخت ... قلبش گرفت، حالا انگار دیگر در آسمان ها پرواز نمیکرد...

مانند گناه ناکرده میگفت مقصر نیستم، بقیه به او میخندیدند! چه کسی حرف مردک را با موهای عجیب را باور میکند؟ هر چند چندان بی راه نمیگفت، سکوت آن بزرگراه(!) کَر کننده بود

شیلی در شوک غرق شد...نمیتوانست باور کند دعای کودکان شیلیایی پایین شهر، جایی که دلخوشی جز ضربه زدن به توپ ندارند،برباد برود. روز بعد ماشین اش را همراه خودش نیاورد...پس...قدم می زند... به پسرک یتیم گل فروش چند یورو داد، چند سلفی با هوادارها، بالاخره جلوی دوربین رفت. نمیتوانست جلوی گردباد دلش را بگیرد...سیل از چشمانش مانند پرواز قاصدک ها جاری شد... عذر خواهی کرد نه بخاطر مستی اش، بخاطرماریا و اینکه دیگر با آرزو های کودکان جنوب شهر بازی نکند، حس حال آنها را میدانست، چون خودش روزگاری ...نمیخواست مانند کودکی خودش داستان زندگی آنها را هم با تلخی پیوند بزند... گفت تمام درآمد و پاداش‌هایی را که در کوپا آمه‌ریکا می‌گیرد، به کودکان جنوب شهر هدیه می دهد و قول تلاش تا سد حد مرگ برای جام قهرمانی هم داد...

30 دقیقه سوم+وقت اضافه :

قلبش،چشمش ،ذهنش،روحش، فقط به دنبال آن جام بود، در راه روی ورزشگاهِ ملی شیلی در سانتیاگو ، مردم را میدید که فریاد میزنند آرتوروووو...آرتوروووو... مرد مست،با زانوی زخمی، که اخلاق و تتو و موهایش هارمونی دارند ، میخواست برای اولین بار این جام را به مردم کشورش هدیه دهد.درآن بازی بازیکنان حریف که او را میدیدند میگفتند : مانند گلادیاتورهاست، برای بازی آمده یا جنگیدن؟!

بازی به پنالتی کشید، برای زدن اولین پنالتی پاهایش میلرزید، فرناندز پنالتی را زد. وقتی مسی برای آلبی سلسته گل زد، به سمت توپ رفت، نمی توانست به چشمان کسی که چند روز قبل آرزویش را دزدیده بود نگاه کند، ویدال گل زد ، ایگواین و بانگا رسم 22 سال قهرمان نشدن آرژانتین را تثبیت کردند، تا بغض شیلی منفجر شود....

چه بی رحم و چه آسان روزگار کارش را انجام میدهد، فینال کوپا 2015 احتمالا تنها دیداریست که بهترین بازیکن آن، مردی مست است! پسرک تنهای دیروز، مرد خوشبخت امروز، آرتورو حالا انگار در آسمان ها پرواز میکرد، به آرزویش رسید، میدانست دعای کودکان پایین شهر چقدر به پروردگار مقرب است، چه بوسه هایی که آن کودکان بر انجیل نمیزدند...

حالا اف سی هالیوود و چشمک های آن خدا بی خبران، خبر بد: میگویند می رود، بقیه هم بدشان نمی آید، پیر شده، مست میکند ، زانویش زخمیست، اخلاق ندارد.

میدانی... یک قلب سیاه سفید فراتر از 40 میلیون ارزش دارد...

"انجمن مجازی هواداران باشگاه یوونتوس در ایران"


«به اشتراک گذارید»
Google+ Twitter Facebook
حسین صالحی
حسین صالحی«مدیر سایت»
ارتباط با نگارنده: